باز همه حس های لعنتی دنیا دورم حلقه زدند.باز حس افسردگی ، سیاهی ، بی خوابی ، کهیر و خارش مزمن پوستی ، سردرد ، چشم درد ، دندون درد ، احساس حقارت ، احساس پوچی و . رو با تک تک سلولهام حس میکنم.حس میکنم یه بیمار روانی افسرده ام.واقعا کسی هست توی دنیا که دلش نخواد ازدواج کنه؟دلش نخواد بچه دار بشه؟دلش نخواد کسی رو ببینه؟دلش نخواد زندگی کنه؟.کسی هست که همش به خودش بگه ۳۰ سال با هر بدبختی گذشته و ۳۰ سال دیگه با هر بدبختی ای که باشه میگذره و بعدش خلاص؟از صمیم قلبم امیدوارم بعد از مرگ دنیایی نباشه و همه چیز سیاه باشه چون حتی اگه بهترین زندگی رو هم بعد از مرگ برام تدارک ببینن اصلا حوصلش رو ندارم،همش برای خودتون.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها